نویسنده: دکتر محمد حبیب پور؛ هیئت علمی دانشکده حکمرانی دانشگاه تهران

چرا منتقدان جنگ خارجی علیه ایران، دچار «سندرم استکهلم» نیستند!

22 06 2025 21:11

کد خبر : 97858386

تعداد بازدید : 537

در هفته‌های اخیر و در جریان جنگ مستقیم میان اسرائیل و ایران، گروهی از فعالان سیاسی و کاربران فضای مجازی، مواضع منتقدانی را که در عین نقدهای جدی برای اصلاح ساختاری در ایران، مخالف مداخله یا حمله خارجی هستند، با اصطلاحی جنجالی مورد حمله قرار داده‌اند: سندرم استکهلم.
از نظر آنان، دفاع این منتقدان از اصل «مخالفت با حمله خارجی»، نشانه‌ای از «وابستگی روانی مردم به سرکوب‌گران خود» و «عشق قربانی به ظالم» است؛ گویی کسانی که با بمباران اسرائیل و دخالت قدرت‌های بیگانه مخالف‌اند، خود دچار نوعی بیماری روانی‌اند که مانع از تشخیص خیر و شر می‌شود.

اما چنین استدلالی، نه تنها نادرست و سطحی است، بلکه از لحاظ نظری، اخلاقی، و تاریخی، آسیب‌زا و خطرناک نیز هست. در واقع، کاربرد بی‌پایه‌ی این اصطلاح، نه روشنگری بلکه تحقیر مردم و تخفیف درک پیچیده‌ی آنان از سرنوشت جمعی‌شان است.

نخست، سوءتفسیر مفهوم استکهلم
سندرم استکهلم، به وضعیت بسیار خاصی در روان‌شناسی اطلاق می‌شود: وابستگی عاطفی و روانی قربانی به گروگان‌گیر در شرایط استرس شدید، انزوا و بی‌قدرتی مطلق.
در ایران امروز، بسیاری از شهروندان، در عین مخالفت با ساختار موجود، از مداخله نظامی خارجی نیز ابا دارند. آنها خودآگاه، با تحلیل وضعیت منطقه، تجربه‌ی تاریخی و درک پیامدهای واقعی جنگ، تصمیم گرفته‌اند که اصلاح باید از درون صورت گیرد نه با نیروی بیرونی. این را نمی‌توان وابستگی روانی نامید؛ بلکه درجه‌ای از بلوغ سیاسی و تشخیص مرز بین نارضایتی داخلی و سلطه‌ی خارجی است.

دوم، بی‌اعتنایی به تجربه‌ی تاریخی
در حافظه تاریخی ایرانیان، تجربه‌ی مداخلات خارجی – از کودتای ۲۸ مرداد تا جنگ تحمیلی، از تحریم‌های گسترده تا خرابکاری در تاسیسات هسته‌ای – نشان داده است که قدرت‌های بیرونی، هرگز دنبال نجات ملت‌ها نیستند، بلکه در پی منافع راهبردی خود هستند. از عراق و لیبی گرفته تا افغانستان، آزادی‌هایی که از راه بمباران وعده داده شدند، به جنگ داخلی، ویرانی و دولت‌های ناکارآمد منجر شدند.

بنابراین، مخالفت ایرانیان با حمله اسرائیل، از سر درک واقع‌گرایانه‌ی هزینه‌های فاجعه‌بارِ فروپاشی خشونت‌آمیز است. جامعه‌ای که می‌خواهد مسیر تغییر را طی کند، اول باید بماند، فکر کند، و بازیگر بومی بماند.

سوم، نفی عاملیت و تحقیر عقلانیت مردم
این‌که منتقدان داخلی دچار «سندرم» معرفی شوند، نوعی نفی عاملیت سیاسی مردم ایران است. گویی تنها کسانی که از قدرت خارجی تمجید می‌کنند، «واقع‌بین» هستند و دیگران دچار بیماری روانی‌اند. این زبان، تحقیرآمیز و استعمارگرانه است؛ بازتاب همان نگاهی که در دوران استعمار می‌گفت «ملت‌ها خود نمی‌فهمند، باید برایشان تصمیم گرفت.»

اتفاقاً اصرار بر راهکارهای بومی، اصلاح از درون، و پرهیز از خشونت خارجی، یکی از مظاهر بارز خودآگاهی سیاسی، کرامت ملی و مسئولیت‌پذیری تاریخی است، نه سندرمی از جنس وابستگی.

چهارم، خطر تحریف فضای نقد و مقاومت
پروژه‌ی دشمنان ایران – چه اسرائیل و چه متحدانش – نه آزادی مردم، بلکه بی‌ثبات‌سازی، تضعیف نهادهای ملی و حذف هرگونه ظرفیت اصلاح درونی است. در این میان، القای این‌که منتقدان مخالف جنگ دچار بیماری‌اند، دقیقاً در همان مسیری قرار می‌گیرد که می‌خواهد نقد واقعی، مقاومت ملی و پروژه‌های درون‌زا برای دگرگونی را بی‌اعتبار و عقیم کند.

مردمی که امروز در برابر حمله خارجی ایستاده‌اند، طرفدار کشورند؛ طرفدار آینده‌ای که نه در سایه‌ی محدودیت های نامعقول داخلی، و نه زیر بمباران خارجی ساخته می‌شود، بلکه از مسیر تحول ملی، با هزینه‌ی کمتر، و با صدای خودِ مردم به‌دست می‌آید.